آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره

مادرانه برای آریا

برخيز كه ميرود زمستان

شيشه هايي كه از تميزي برق ميزنه، پرده هايي كه شسته شدن و كپه كپه روي كاناپه منتظرن تا اتو بشن و بشينن سر جاشون، كابينتايي كه وقتي درشونو باز ميكني از مرتب بودن و چيدمان جديدشون كيف ميكني و خونه ارغواني كه الان در عين بي نظمي بيرونيش يه نظم قشنگ توي وجودش لونه كرده، خبر از اومدن عيد ميده. كار كردن و بدو بدو و اون وسطاي كار نشستن و چاي و شيريني خوردن و خستگي در كردن داره نويد ميده كه بهار پشت دره.خريداي هول هولكي و نه كاملا طبق سليقه جنسايي كه نيومده تموم شده و از سايز بندي افتاده مژده اومدن حاجي فيروزو ميده و بالاخره عمو نوروز با عيدي هاش و شادي هاش و هواي فوق العاده اش از راه رسيده. بالاخره بهار از راه رسيده. نوتلاي مامان اين...
23 اسفند 1393

روزهاي مربايي

زن بودن خوب است وقتي از ميان همه مردهاي دنيا پاي تو در ميان باشد. تولدت مبارك نازنين همسرم.انشااله سايه پر مهر تو سايه بان زندگي مان باشد.   كيك بلك فارست حاصل دسترنج مامان و آريا تقديم بابايي . نقش آريا در تهيه اين كيك خيلي پر رنگ بود هر دفعه همزن روشن ميشد با شتاب خودشو به آشپزخونه ميرسوند كه مبادا همزن مامانشو بخوره و با اخم به همزن نگاه ميكرد . دردانه در آغوش گرم بابا نازدانه در آغوش مامان اين هم يك تولد خودماني سه نفره براي نويد عزيزم كه با شانزده ماهگي آريا همزمان بود.يادش بخير وقتي هنوز آريا متولد نشده بود زمان تقريبي تولدش را 25 ام آبان تعيين كرده بودند و من دلم ميخواست اي...
12 اسفند 1393

روزمرگي هايي از جنس اسفند

گاه گاهي دلم هواي نوشتن ميكند نميخواهم متن زندگي را فراموش كنم و همين روزمرگي هايي كه زندگي را ميسازند برايم دوست داشتني ميشوند همين هي پختن ها و هي دويدن ها همين سر كار آمدن ها و ظهر در انتظار كوچولوترين آغوش پر از مهر بودنها، همين لبخند كه از ته دل ميزنم براي شنيدن "مامان مامان" كه از ميان لبهاي عسلي تو بيرون ميايد و در هر شرايطي فقط همين مامان را ميگويد.همين كه در خواب هم مامان مامان از لبهايت نمي افتد همين شير خوردن هايي كه گاهي برايت جنبه تفريح پيدا كرده و موقع تماشاي تلويزيون سري به كافي شاپ مامان ميزني و آرام با دستهاي كوچولوي مهربانت نوازشم ميكني و فقط خدا ميداند من چه كيفي ميكنم و پزش را به بابا ميدهم كه نميتواند طعم...
7 اسفند 1393
1